دلمــــ پُر است
پُـــرِ پُـــرِ پُـــر
آنقــــــدر که
گاهیــــ اضافه اش، از چشمانمـــ می چـــــکد!!!
امشبـ هیـ ـچ نمے خوآهمـ
نهـ آغوشتــ رآ
نهـ نوآزـش هآے عآشقآنـ ـه اتــ رآ
نهـ بوســ ـهـ هآے شیرینتــ رآ
فقـ ـط بیـــ ـآ
مے خوآهمـ تآ سحـ ـر بهـ چشمآنـ زیبآیتـ خیـ ـرهـ بمآنمـ
همـ ـیـ ـن کآفیستــ
برآے آرامـ ـش قلبـ بے قرآرمــ ...
از عـــــذاب با تــــ ــــ ـــــو بودن در ســـــــکوت خود خرابمــ
نه صبــــــــورم و نه عاشق ، من تجسم عذابمـــــــــــ
تو ســـراپا بی خیالی ، من همه تحمـــــــل درد
تو نفهمیدی چه دردی ، زانوی خستــــــــــمو تا کرد!!!!!!
تَنهایـے اَمـ را بـآ کَســے قٍسْمَت نَخوآهَمـ کَرב،..
یٍکْبآر تَقسیمـْ کَرבَمـ.........چَندیـטْ برآبَر شُـב.
یــــــعــــنــــے کـــم آوردهـــ ام . . .
یــعــــنــــے دیـــــگـــــر کـــــارے از دســــتــــ خــــــودمـــ
بـــــراے خـــــودم بـــــر نــــمــــے آیـــــــد
دل درد گرفته ام از بس فنجان های قهوه را سر کشیده ام....
و تو ته هیچکدام نبودی...
میخواهم قهوه بخورم...
تلخ است...
لطفا کمی به فنجانم نگاه کن...
ما همیشه به اندازه ی یک فنجان چای شیرین وقت داشتیم...
ولی...
هیچ گاه حرفی جز تلخی جدایی ها نزدیم...
دارم با نبودنت کنار می آیم...
فقط با بودنت کنارش،کنار نمی آید دلم!!!
درد ، مرا انتخاب کرد...
من ، تو را...
تو ، رفتن را...
بابا لنگ دراز عزیزم
تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و...
دوستت بدارم!
وقتی میفهمی ومیرانی ام،چیزی درون دلم فرو می ریزد،
چیزی شبیه غرور!
بابا لنگ دراز عزیزم،لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن
و بگذار دوستت بدارم...
بعد از تو هیچ کس الفبای روح وخطوط قلبم را
نخواهد خواند...نمی گذارم ...نمی خواهم...!
بابا لنگ دراز من ،همین که هستی دوستت دارم...
حتی سایه ات را که هرگز به آن نمی رسم...!
سلام چه خبر؟
رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا میبیند
از دور میگوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!
اما
من مثل هر روزم...
با آن نشانیهای ساده
و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرامم...